هنوز موش ها و اون سه بچه دنبالم هستند،میچرخم و
به سمت مغازه فروش آیپاد میروم..شنیدم موش ها از محصولات اپل میترسند..عمویم را
میبینم که به تازگی با نوزاد کرم نمایش کنار آمده و فکر تجدید فراش با کلم پخته ی
در انباری مارا دارد،ولی موش ها آن راخورده اند و او از این مسئله خبر ندارد..
موش ها دارند به من میرسند،درامم را از کیفم در
میارم و شروع به زدن میکنم،سه بچه در دور من میرقصند،میچرند. موش ها گیج شده اند..خنده ای میکنم و به سمت خانه میروم..یکی از موش ها دختری را که سعی داشت هنگام درام
زدن با من سکس کند را میخورد و سیر میشود و آروغی میزند که بوی بدی میدهد.موزیکم تمام
شد و منتظرم "کید آ" ردیوهد دوباره پخش شود،گم شدم،صدای لطیف زنگوله های
روی ننو می آید..بچه ها دستان من را میگیرند و میگویند مارا از موش ها دور نگه
دار،من آنهارا به موش ها می دهم تا بخورنشان چون نمیخواهم زجر بکشند،موش ها همه جا
هستند،سایه ام دارد تبدیل به سایه یکی از موش های مورد علاقه ام میشود،آن بدترین
موش است،اسمش چارشنبه است که به تازگی با موش "24 ساعت" ازدواج کرده است
و برای ماه عسل میخواهند فیلم گذشته فرهادی را ببینند.کوتوله ای از جلوام رد میشود
و لیوانی قهوه به من تعارف میکند..نمیگیرم و تقاضای چای میکنم زیرا موش ها بوی
قهوه را دوست ندارند،کوتوله میگوید چای ندارد و خداحافظی میکنیم.درخت ها میسوزند و
کتاب ها شروع به پختن و مرغ ها هم شروع به دویدن میکنند و به سمت آن طرف دشت
ارغوانی پشت حیاط خانه مان میروند..موش ها بیکن میپزند و از بعدازظهر تابستانیشان
لذت میبرند،تکه ای هم برای من پرتاب میکنند،خوشمزه است،مزه خواهرزاده ام را
میدهد،آروغی با طعم نیناریچی میزنم و به راهم ادامه میدهم،کودکان به دنبالم
میدوند..موش ها گیج شده اند.
No comments:
Post a Comment