سوار آژانس شدم.نمیخوام فک کنم یا حرف برنم.میخوام برم خونه
و بخوابم،تا ظهرِ فردا یکم برگردم به خودِ معمولی و راضیم.
راننده دلش صحبت میخواد، هدفونمو میزارم، آیپادمو میگیرم تو دستم و
ادای پلی کردن یه چیو درمیارم، دارم با این همه بی صدایی حال میکنم.خودمو شل میکنم
رو صندلیه راحت جلو 206، راننده دستشو به سمت ضبطش میبره، دکمه پلی رو میزنه، دعا
میکنم گوگوش و سعید شایسته و همه ی انواع 6 و 8 نباشه، نیست.داریوشه.باید میگفتم گوگوش
و سعید شایسته و همه ی انواع 6 و 8 و داریوش، یادم رفت.فقط مجبورم تخیل کنم مارک
نافلر برای چند روزی به ایران اومده و
شیفته ی زبان فارسی شده و چنتایی تِرَک داده بیرون، حوصله نافلرم
ندارم.موبایلم ویب میکنه، منتظرم ببینم که ویب دوم هم میکنه یا نه، چون اگه دوتا ویب
کنه پس حتما یکی داره زنگ میزنه، چه اهمیتی داره.احتمالا هانیه اس، فقط نمیخوام خبر
فوت یا دعوتیه مهمونی بشنوم، یه حال احوال پرسیِ کوتاه و مهربون میخوام، ویب دوم
نیومد، پس رویاس.گوشیمو در میارم، آخجون غریبس.
"پارسا جون کی میرسی خونه!؟"حتی با منم
کارنداشت.پارسا کیه؟چه اسم ریسیستی، این کیشه؟زنش یا دوستدخترش؟مامانشم میتونه باشه
حتی، ولی مامانا معمولا یه شروع مامانی یا یه پایان مامانی دارن.پس زنشه، اه ه ه
گوره باباش، چرا 3 دقیقس دارم راجب این غریبه فک میکنم، غریبه ها هیجان انگیزن ولی
نه الان که دلم چای تلخ و تخت خواب میخواد.صدای بوق بوقِ بیشتر شدنِ سرعت راننده
از 120 میاد، میگم آرومتر لطفا.یه نگاه به چپ میکنه و با نگاهش و یه تمسخر خبیس هدفونمو
نشون میده منم سرعت سنجشو.سرعتشو کم میکنه، به اتوبان نگاه میکنم، خاموش روشن شدن
چراغهای ماشینا با ریتم موزیک برای چند ثانیه هماهنگ میشه، دنبال هر چیز کندنی تو سرم میگردم، یکم
حالم بهتره.